به نام خالق صبح.
سید سلام.
چه خوب که میشود بدون هیچ دخل و تصرف در اوزان آسمانی آدمیان، تو را با همین مختصر خطاب کرد:
” سید، سلام”!
به ما بگو حال و احوال هم بندیات چگونه است؟ امید که به همین زودی، بند از دست و پای تو و هم بندیات بگسلد، وما شما را مثل سابق، در کنار مردم دربندخود ببینیم؛ و باز به امید روزی که بند از دست و پای مردم ما نیز بگسلد، و راه برای رشد مردمی که سالها از رشد، باز داشته شدهاند، هموار گردد.
تو، سید عزیز، باید، آری باید، طعم بند را میچشیدی؛ و با رگ و پیات، با درد و داغ مردم دربند، میآمیختی.
از این پس، هم تو، و هم همسرت، هرکجا اگر سخن از آزادی بگویید، و یا هرکجا از حقوق فردی و جمعی مردم سخن به میان آورید، حتما به سمت و سویی اشاره میکنید که همانجا کانون آسیبها و کاستیهای مکرر ماست. جایی که مردم ما، دراین سالهای پس از انقلاب، مرتب بدان انگشت مینهاده اند و برآن تاکید میورزیده اند و نگاه ما و شما و جهانیان را بدان سو میخوانده اند و ما و شما، درک درستی از آن نداشتهایم؛ و یا بنا به مصالحی که تمامی نداشت، از تماشای فاجعهها رو میگردانیده ایام.
تو اما، سیدعزیز، مگر چه میگفتی و یا چه میخواستی که از چهار اطراف، برتو و براطرافیان تو سنگ باریدند؟ وحضور تو را درکانون قدرت برنتافتند؟
تو میگفتی:
با رمالی و کف بینی و هالهی نور و اوهامی چون مدیریت برجهان نمیشود کشور را اداره کرد. روزی که در “بند دو الف ” زندان اوین، سرکردهی رمالان دولت را به بند مجاور من منتقل کردند، من از غربت سیادت تو به گریه افتادم. تو، افقهایی را نشان ما میدادی که از چشم ما پنهان بود.
تو میگفتی :
یک بار و برای همیشه باید از رویهی جاری و متداول پرونده سازی، و ورود به حوزههای خصوصی مردم دست شست. من خود شخصا در زندان اوین، دریافتم که خندیدن به حریم خصوصی مردم، و ورود هماره و بی دلیل و غیرقانونی به این حریم، زنگ تفریحی است که جماعتی از ما بدان معتاد شدهایم و در آن هوا حتی تنفس میکنیم.
تو میگفتی :
دست دزدان را باید از کیسهی مردم بیرون کشید.
تو میگفتی :
نمیشود دست یک دزد بی نشان را به ساطور قانون سپرد و دست دزدان صاحب نامی چون رییس جمهور و معاون اول او را واگشود. درزندان بودم که نامهی آقای توکلی به رییس قوهی قضاییه مبنی بر دزدیهای کلان معاون اول رییس جمهور را دریکی از روزنامههای رسمی کشور خواندم. مگر خود من چیزی غیر از این به رییس قوهی قضاییه نوشته بودم که من اکنون در زندان باشم و آقای توکلی درمجلس؟ این دوگانه نگری به قانون درامتداد همان یک بام و دوهوایی است که خود ما ردش را در آژانس انرژی هستهای نشان مردم دنیا میدهیم و ناله سرمی دهیم. که : ای مردم جهان، میبینید آمریکای جهانخوار به انرژی هستهای ما و انرژی هستهای اسراییل چگونه با دو رویکرد مغایر مینگرد؟
تو میگفتی :
ورود سپاهیان ونظامیان، طبق قانون به عرصههای سیاسی و اقتصادی ممنوع است. درست همان عرصهای که امروزه در تعلق محوری دوستان ما بوده و هست. عقل جمعی، درست تشخیص میداده است که اسلحه به دستان اگر به هر عرصهای ورود کنند، بدیهی ست که دیگران از آن عرصهها گریز خواهند کرد. که در این ورود مسلحانه و گریز هراسناکانه، نه سلامتی برای رفتار سیاسی ما باقی خواهد ماند و نه سلامتی در حوزههای اقتصادی، و نه هیچ سلامتی در هیچ حوزهای. در دوسال گذشته، درست پیش چشم مردمان دنیا، همین خود ما نشان همه دادیم که چگونه میشود پوست از تن قانون درید و همان پوست دریده شده را برتن هر کودن دلخواه کرد.
تو میگفتی :
وقتی با اشاره به تاریخ، و حکومت امام علی، رقیبان خود را بی هیچ تخفیفی در صف خوارج نهروان جا میدهیم و با همین تطبیق هردمبیل، دنیا را برسر رقیب خود آوار میکنیم، ابتدا باید علی بودن خود را ثابت کنیم. وگرنه هرکسی میتواند بدین ریسمان آویخته از تاریخ دست ببرد و با اشاره به خوارج نهروان، سرضرب، جایگاه علی را برای خود بلوکه کند.
تو میگفتی :
همه در برابر قانون یکسانند؛ و روی کلمهی “همه”، تاکید میکردی. که یعنی بدون استثنا! ویعنی : قانون، به رهبر و رییس جمهور و همهی رییسها از یک طرف، ویک روستایی از طرف دیگر، به یک چشم مینگرد. درست همان نگرش امام علی؛ و درست همان نگرشی که در قانون اساسی ما هست و ما از اساس بیرونش کشیدهایم و به قهقرایی دور و نا پیدا پرتابش کردهایم تا کسی سراغش را نگیرد. ما با غرور بر منبرها از امام علی و آن یهودی گمشده در تاریخ یاد میکنیم که به قاضی القضات خود امام علی مراجعه میکنند و امام علی – شکست خورده – از آن محکمه خارج میشود؛ و در این زمان، آنچنان هیبتی از عدالت افراختهایم که : حتی تجسم طرح شکایت یک روستایی بی نشان و آسیب دیده، از رهبرمان یا از رییس جمهور، یا از هر رییس صاحب نام، خنده دار یا : کفرآمیز تلقی میشود.
تو میگفتی :
باید غبار غلیظ نشسته بر چهرهی قانون را زدود و قانون را از زیر پای مجریان قانون بدر کشید و سرجای بایستهاش نشاند.
تو میگفتی :
چهرهی مخوفی که ما و بزرگان و حکومتیان از دین پرداختهایم، هیچ ربطی به ذات دین ندارد. که دین، هرچه دارد، جز زیبایی نیست و زشتیهای نشسته به چهرهی آن، فضولاتی است که خود ما به آن افزودهایم.
تو میگفتی :
درپیشگاه قانون، اقلیت سنی و مسیحی و زردشتی و یهودی و حتی کافران کمونیست، همان حقوقی را دارند که اکثریت شیعه. این وعدهها را ما، در روزهای آغازین این نظام، به مردم خود دادیم و رای آری آنان را ربودیم و بلافاصله بعد از کسب رای، بنای ناسازگاری با مردم خود را پی نهادیم.
تو میگفتی :
باید به روی ایرانیان آواره و قهر کرده و عبوس و عصبانی آغوش گشود و نازشان را کشید و به خاطر سالها بد اخلاقی، از آنان دلجویی کرد و به میهن بازشان آورد. تو میگفتی : نخبگان فراوانی که به هر دلیل به ما پشت کردهاند و راهی هر کجا غیر از وطن خود شدهاند، حراج ظالمانهی استعدادها و سرمایههای این سرزمین بحران زدهاند.
تو میگفتی :
ادبیات هتاکانه و بی شرمانه و وقیحانه و دهشتناک رسانههای ملی و حکومتی را باید روفت، و به جای آن : ادب انسانی را برکشید.
تو میگفتی :
اگر ریسمان دزدانی چون معاون اول رییس جمهور را بگیریم و بکشیم، بزرگان و صاحب منصبانی به صحنه آورده میشوند که هم اکنون برمسندهای به ظاهر زوال ناپذیر خویش آرمیدهاند و سردر اموال مردم فرو بردهاند؛ و میگفتی : به محض افشای دزدیهای آنان، بزرگان مخفی شده، مفتضحانه از اریکههای دروغینشان به زیر میغلتند.
تو میگفتی :
عنوان و درشتی عنوان آدمها، نباید برای آنان مصونیت ایجاد کند؛ و میگفتی : آدمها هرچه از پلههای یک مسندبالاتر میروند، پاسخگویی و شفافیت عملکردشان باید بیشتر باشد.
خلاصه سید عزیز.
تو ازهمین ها میگفتی که طرف مقابل، تو را برنتافت. چرا که طرف مقابل، اتفاقا بنا برهمین ویژه خواریها و ویژه سالاریها داشته و دارد. از همان ابتدا هم معلوم بود که مواضع مته گون تو، و حضور نامحرم تو در خلوت غارتگری آنان، تحمل شدنی نیست.
تو میگفتی :
اگر یک شهروند بی نشان، تقاضای حسابرسی از خلوتگاه مالی شهرداری و ادارات و وزارتخانه ها و ریاست جمهوری و آستان قدس رضوی و بنیاد مستضعفان را داشت، نباید آن شهروند بی نشان را، و زن و بچه و خویشاوندان او را ” پودر” کرد.
تو میگفتی :
طبق آیههای قرآن، کشتن یک نفر بی گناه، به مثابه کشتن همهی مردم روی زمین است؛ و میگفتی : ما با قتلهای زنجیرهای، و قتلهای بی سرو صدای دیگر، هزاران بار، بشریت را به اسم اسلام ازپا درآورده ایام؛ و میگفتی : یک چنین خوی و خصلتی اگر از هر کشور و تمدنی برآید، از ما که به شوق شهد دین خدا کام گشودهایم، پذیرفتنی که نیست، بخشودنی نیز نیست.
سیدعزیز، گذران شبها و روزهای حصاری را که در آن گرفتاری شماره کن و انگشت بر روزی بگذار که سرفراز، از میان بندهای گسسته، پای بیرون میگذاری.
سنگینی دیو سیرتی رسانههای وقیح حکومتی را برشانه های خودشان وابگذار، که آنان در ابراز فهمی که لابد از دین خدا برداشتهاند، عکس سربرهنه ی همسر تو را برصفحه ی اصلی پردهی نقالی خود گذاردند. ما اما، از آبشار آسمان فهم، آموختهایم که سربرهنگی را بر: برهنگی فهم، و بر: بی فهمی و جهلی که چهرهی کریه خود را بزک کرده، شرف و برتری بدهیم. ما، با خزیدن به سایهی سلامت و درستی ایمان همسرتو، خود را در پناه پاکیها و شایستگیها میبینیم. درست همان سلامتی که بسیاری از مدعیان امروزین دین از او بی نصیب و بی بهرهاند.
سید عزیز.
زمان، مرگ پدر شریف تو را به تعویق انداخت. او میتوانست سه سال پیش از دنیا برود. او زنده ماند تا تو را درحصار کسانی ببیند که خود، آنان را درسالهای تلخ و تاریک پهلوی پناه داده بود.
سرت سلامت سید.
به خودت، به همسرت، و به مردمی که چشم به راه تو اند، نیک بنگر! جماعتی، به زعم خود، آبروی تو را زیر پا نهادند و برآن پای کوفتند. آنان، نابینا تر از آنند که برکشیده شدن تو را و آبروی تو را ببینند و باور کنند.
سید عزیز.
چشم به راه توایم. همپای روزگار. که او نیز با بازیهای پنهان و آشکارخود، چشم به راه توست.
تا ده سال دیگر، بیست سال دیگر، بسیاری از کسانی که با فهم تو گلاویز شدند، همچون خود تو به دیار باقی خواهند شتافت؛ و دنیارا، با همهی اطوارش، برای آیندگان باقی خواهند گذارد. آیندگانی که بنا ندارند سربه انبان فریب فرو برند و از آن سیر بخورند. آیندگانی که برباورهای درست خانه خواهند ساخت؛ و بسیاری از فضولات فکری و اعتقادی امروز ما را دور خواهند ریخت؛ و به ناب فهم و عقل و عشق، دست خواهند برد.
بدا به حال من، که از همین امروز، در رکاب فهم و عقل و عشق نباشم.
من، همینجا، از موضع یک کوچکتر ناپیدا، از رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران، تقاضا میکنم به یمن خاطرههای خوب و صادقانهای که از تو و پدرشریف تو دارند، تو را، همسرت را، و جناب کروبی را، از حصار به درآورند.
فرمان آزادی شما توسط ایشان، قطعا برمقبولیت ایشان خواهد افزود و فضا را برای گشایش هرچه بیشتر خواهد گشود. ما با هر تعدادی که داریم، سیزده ملیون، کمتر یا بیشتر، مصرانه این تقاضا را به آستان رهبرمان تقدیم میداریم و ابراز بزرگواری ایشان را انتظار داریم. چرا که اصرار برتداوم حبس و حصار شمایان، هرگز به نفع نظامی که ضرورت بقایش را شعار میدهیم نیست. انتظار ما از رهبر عزیزمان مدیریت بر بحرانی است که چون سیل به سمت ما هجوم میآورد. بحرانی که اگر صبوریاش سرآید، نه اسلحه خواهد شناخت و نه چیزی به اسم اسلام؛ و قطعا همهی ما را خواهد روفت و به درهای بی انتها در خواهد انداخت. بحرانی که زنگ هشدارش در کشورهای منطقه به صدا در آمده است و ما متعمدانه اما نابخردانه، با رویگردانی از عبرت پذیری، خود را از مسیر آن بدر میبریم.
سید عزیز.
پنجشنبهی هفتهی گذشته، با هزار مکافات، و البته با همراهی و همکاری و تصویربرداری لحظه به لحظهی حراست بیمارستان مدرس، به دیدن مردی رفتم که سالها، در آن رژیم و در این رژیم، زندانی بوده است. مردی که اکنون، نفسهای پایانی عمر پرفراز وفرود خود را فرو میبرد و برمی آورد.
مردی که غریبانه، چشم بردنیای پرفریب، و فریب کاری امثال من، بسته است تا همان چشم را چند روز دیگر، به محشری از آسمان خدا بگشاید. عزت الله سحابی، اکنون، با نفسهای پایانی عمرخود، میزان فهم ما را، میزان شعور ما را، ومیزان درستی دین و انسانیت و آزادگی ما را به احتجاج آورده است.
این روزها، چه خوب که اخبار بیماری و درگذشت یک فوتبالیست در رسانههای ما تاب خورده و همهی حساسیتها و حیثیت رسانهای و مملکتی ما را متاثرساخته است؛ و چه بد، که عزت الله سحابی، بی سرو صدا، رخت از این دنیا بر میبندد، تا دنیا را، با همهی وسعتش، برای ما باقی گذارد. او اگر بجای سیاست در آن دوران تاریک، میرفت و به کار دیگری روی میبرد، با استعدادی که داشت، امروز رسانهها، اخبار ضربان قلب ثانیه به ثانیهی او را رصد میکردند. ما اما با اطلاق جاسوسی و وطن فروشی، او را و دیگرانی چون او را فرو کوفتیم تا خود بر فراز آییم. بربالین او، به چهرهی رنجور و فرسوده و بیمار و چشمان بی فروغ او که نگریستم، این چند جمله را از او دریافتم :
ای همهی دنیا خواهان.
دنیا به کامتان!
من راه خویش برگزیدهام.
و در کشاکش این راه.
بندها را.
با مرگ خود، بریده و رفتم.
دنیا برای شما.
سیراز آن بخورید.
سخت که سیر شدید.
حالا کمی بیاندیشید.
کار سختی ست، نه؟
به این بیاندیشید که :
مرگ شما نیز در راه است.
سید عزیز.
زمان با شتاب، به نفع تو و سلامت تو و سلامت راه تو سپری میشود. تو قطعا، سرفراز فردایی هستی که : جهان هستی، برای تو تدارک دیده است. من از این در شگفتم که : تو، و همسرت، در بند باشی، و آنانی که شیر نفت بی زبان ملت ما را به جیب مبارکشان متصل کردهاند و قربته الی الله مشغول بالا کشیدن سرمایههای بی بازگشت این مردمند، آزادانه برسر مسندهای این کشور حسرت زده جولان بدهند و در خلوت خود به ریش ما بخندند. عجبا که ما تو را به جرمهای احمقانهای متهم کردیم و در دادگاههای تشکیل نشده محکومت کردیم و به اجرای حکم خود فرمودهی خود مان نیز اقدام کردیم. باورم به راین است که سید عزیز، بسیاری از بزرگان صاحب نام و انقلابی ما و نمایندگان ما و دستگاه قضایی ما، در نسبت با تو و همسرت و آقایان خاتمی و کروبی و حرکت معترضانهی مردم، و خونهایی که به ناحق در این دوسال ریخته شد، به آنچنان آزمونی از آزمونهای الهی در افتادند که جز روسیاهی برای آنان نمانده است. در فردایی که همین نزدیکیهاست، ما و تاریخ و جهانیان، تماشاگر این روسیاهی دسته جمعی خواهیم بود؛ و البته تماشاگر رو سپیدی شمایان. صبور باش دوست ما. صبور.
سید، سرت سلامت و آسیب از تو دور. ما و همهی مردم، چشم به بیت رهبرمان میدوزیم تا به یک اشارهی حضرت ایشان، راه آزادی بر شمایان گشوده شود. گرچه چشم ما، پیشتر به آسمان خداوند است. تا مگر ما را از بارش برکاتش متنعم سازد. که سرزمین فلک زدهی ما، امروز، بیش از هر زمان دیگر، به این برکات محتاج است. آیا رهبر گرامی ما صدای ما را میشنوند؟ این ماییم و فریاد تقاضامندی ما. ما مگر چند نفریم؟ حداقل سیزده ملیون نفر؛ و جمعیتی به کثرت تاریخ؛ و آرزوهایی که برای برآورده شدن پای میکوبند. آیا ما همین امروزها خبر خوبی از بیت ایشان خواهیم شنید؟
خدایا خامنهای ما را محافظت کن. ما به مهربانی او بیشتر نیازمندیم.
با احترام و ادب : محمد نوری زاد ۵/۳/۹۰
گفتگو
هنوز دیدگاهی داده نشده است.